در ادامه قسمت اول از «امام و متحجران» حاج احمد در ادامه سوال پرسشگر از ایشان مبنی بر اینکه بیشتر در مورد برخورد متحجران با امام توضیح دهید. می گوید:
امام می فرمود:
وای بر ما، وای بر این علمای ساکت، وای بر این نجف ساکت، این قم ساکت، این تهران ساکت، این مشهد ساکت، این سکوت مرگبار اسباب این می شود که زیر چکمه اسراییل به دست همین بهایی ها، این مملکت ما، این نوامیس ما پایمال بشود. وای بر ما ...امروز سکوت همراهی با دستگاه جبار است. آقا!به هوش بیایید، نجف را بیدار کنید، اعتراض کنید ...اگر اعتراض نکردید، ماتکلیف نداریم؟ما باز به حال این ملت بنشیم و نگاه کنیم هرچه بر سر ملت می آید؟ همان برویم حرم حضرت امیر و یک دعایی بکنیم؟همین مقدار کافی است برای ما؟ یا مایی که داریم در پناه اسلام وبا بودجه اسلام ...زندگی می کنیم، برای اسلام یک قدم برنداریم؟ تز اسلام است؟ شمادر صورتی خلفای اسلام هستید که اسلام را به مردم بیاموزید و نگویید بگذار تا امام زمان بیاید... منطق «حاکم خمین» را نداشته باشید که می گفت باید معاصی را رواج داد تا امام زمان(عج) بیاید... اینجا ننشینید فقط مباحثه کنید. شما در جامعه هیبت و شوکت دارید. ملت اسلام به شما احترام می گذارند و برای شما کرامت قایل اند، این مهابت وعزتی که در جامعه دارید، برای این است که از شما انتظار می رود که در برابر ظلمه، به حق قیام کنید. حق ستمدیدگان را از ظالم بگیرید. به شما امیدوارند که قیام نمایید و از تعدی ظلمه جلوگیری کنید. شما مقام پیدا کردید، لیکن وقتی به مقام رسیدید، حق آن را ادا نکردید. شما از مقام خود استفاده نکرده و کاری انجام نمی دهید و آن کسی را هم که به وظیفه خود عمل می کند، کمک نمی نمایید. همت و دلخوشی شما به این است که ظالم پشتیبان شما باشد، برای شما احترام قایل شود، مثلا «ایها الشیخ الکبیر» بگوید!دیگر کاری ندارید بر سر ملت چه می آید و دولت چه می کند.
امام می فرمودند:
زمان و مکان، دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسئله ای که در قدیم دارای حکمی بوده است، به ظاهر ممکن است حکمی جدید پیدا کند.
می دانیم که حضرت آیت الله قدیری از دوستان خوب امام بودند که در نجف با امام بودند و با ایشان به قم آمدند. قضیه نامه ایشان را می دانید. امام در آن نامه می نویسد:
ماباید سعی کنیم تا حصار های جها و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام محمدی(ص) برسیم. و امروز غریبترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانی می خواهد و دعا کنید من نیز یکی از قربانی های آن شوم.
حضرت امام قربانی این راه بودند. خدا بوسیله مردم اورا به جایی رساند که آنان که تا دیروز اگر فرزند ایشان از کوزه آب می خورد، می گفتند:«نجس است بروید کوزه را آب بکشید». دیگر نتوانستند حرف بزنند. هنگام مبارزه ای عده ای گفتند: «امام انگلیسی است». عده ای گفتند: «امام آمریکایی است». عده ای در نجف گفتند:« امام تارک الصلوه است». والله می گفتند: «امام روزه نمی گیرد زردچوبه به صورتش می مالد که بگوید روزه می گیرم». هر موضعی که امام گرفتند، عده ای با آن مخالفت کردند. امام با شاه مخالف بود، مبارزه کرد، تبعید شد، عده ای گفتند: «مگر می شود با شاه شیعه مبارزه کرد؟». خوب اگر این جهل نیست، پس جهل چیست؟همان ها که جهل و خرافه چشمشان را بسته بود، نسبت تارک الصلوه بودن، روزه نگرفتن، دروغ گفتن و... را به امام دادند. این سخن درد مندانه امام را بنگرید که فرمودند:
در پانزده خرداد 42 تنها مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود، که اگر تنها این بود مقابله را آسان می نمود، بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه خودی گلوله حیله و مقدس مآبی و تحجر بود، گلوله زخم زبان و نفاق و دورویی بود، که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را می سوخت و می درید
تنها راه حل، مبارزه و ایثار و خون بود که خداوند وسیله اش را آماده کرد. علما و روحانیت متعهد سینه را برای مقابله با هر تیر زهر آگینی که به طرف اسلام شلیک می شد آماده کردند و به مسلخ عشق آمدند.
منبع همان
ادامه دارد ...ان شاء الله